بازدید امروز : 106
بازدید دیروز : 72
شعر حداد عادل در وصف مقام معظم رهبری
: زمانی که این شعر را خواندم، واقعا از دلم برخاست و می دانستم که ایشان هم خوش ندارند کسی از ایشان تعریف کند.
ای دل دریایی ات کشتی نشینان را امید
ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریایی ات کشتی نشینان را امید
وی نگاه روشنت فانوس دریای همه
ای بیان دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
خنده های گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شب های همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید، گویمش
خانه ای در کوچه باغ دل ، پذیرای همه
لاله زار عشق یکدم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه
دکتر حداد عادل درباره ی این شعر که در وصف رهبر فرزانه انقلاب سروده است، می گوید: «زمانی که این شعر را برای ایشان خواندم، واقعا از دلم برخاست و می دانستم که ایشان هم خوش ندارند کسی از ایشان تعریف کند و خیلی با احتیاط برای ایشان خواندم. یکبار هم بیشتر نخواندم و هیچوقت هم ایشان پس از آن، سراغ این شعر را نگرفتند و از سال 1371 تا حالا هم این شعر هیچ جایی چاپ نشده است.»
1 شرمندگی جوان مدعی تقلب از شنیدن زندگی آقا مجتبی خامنه ای
غلامعلی حدادعادل در گفت وگو با نشریه پاسدار اسلام نکات مهم و خواندنی از زندگی شخصی رهبر انقلاب بیان کردند که مختصری از آن در جهان منتشر شده است.در این گفت وگو حدادعادل نکاتی نیز در خصوص زندگی شخصی آقا مجتبی فرزند رهبر انقلاب طرح می کنند که به دلیل اهمیت آن به طور مجزا منتشر می شود.اخیرا جریان ضد انقلاب خارج از کشور دروغ هائی به آقا مجتبی نسبت داده بودند که حدادعادل به کذب بودن آنها اشاره می کند.
حدادعادل در بخشی از سخنان خود می گوید:حالا که صحبت از آقا مجتبی به میان آمد باید بگویم من بعد از آنکه با آقازادههای مقام معظم رهبری و مخصوصاً با آقا مجتبی از نزدیک آشنا شدم، به حکم «تعرف الاشجار باثمارها» ارادتم به آیتالله خامنهای بیشتر شد و فهمیدم که ایشان فرزندان خود را بسیار خوب تربیب کردهاند و آن صداقتی که عملاً بر زندگانی ایشان حاکم بوده در تربیت فرزندانشان تأثیر کردهاست. میدانم که آقا مجتبی هرگز راضی نیست من درباره او صحبتی بکنم و سخنی بگویم و خودش هم هرگز درباره خودش کمترین سخنی به زبان نمیآورد و از خود در برابر تهمتها و اهانتها، دفاعی نمیکند. اما جسته و گریخته میدانم که سالهاست در قم درس خارج تدریس میکند و اوقات خود را در منزل یا به مطالعه فقه و فقاهت میگذارند یا به عبادت. من طی سیزدهسال گذشته که با او نسبت پیدا کردهام هنوز صدای بلند او را نشنیدهام و گناهی از او ندیدهام. وقتی میبینم که دشمنان انقلاب و اسلام و ایران، چطور سعی میکنند چهرههای پاک را، در نظر مردم، زشت جلوه دهند احساس میکنم اگر سکوت کنم گناه کردهام.
بد نیست به نکتهای اشاره کنم که همین الان به خاطرم رسید. پس از شلوغیهای بعد از انتخابات سال 88، جوانی بود که من او را میشناختم و شنیدم که او هم در این قضایا و در تظاهرات و اعتراضات و کارهای پشت صحنه بسیار فعال است. یک روز با او قرار گذاشتم و به دفتر من آمد و با او صحبت کردم و گفتم:« این حرفهایی که زده میشود و این ادعای تقلب در انتخابات، کلاً دروغ است و من اگر مطمئن نبودم، وارد میدان نمیشدم. از میان این حرفهایی که در سایتها و خیابانها و تلویزیونهای خارجی میزنند، دروغ بودن یکی را خیلی راحتتر میتوانم به تو اثبات کنم و آن حرفهایی است که راجع به آقا مجتبی میزنند. میخواهی همین الآن و بدون قرار قبلی، دست تو را بگیرم و به منزل دخترم ببرم و بگویم مهمان دارم و تو ببینی که آقا مجتبی با 40 سال سن چه طوری زندگی میکند؟ بیا برویم تا ببینی که زندگی ایشان به مراتب از زندگی یک کارمند متوسط شهرستانی سادهتر است و آپارتمانی که ایشان دارد با هیچ یک از خانههای این آقایانی که خودشان را وسط انداخته و ادعای تقلب را ساختهاند قابل مقایسه نیست. شما حتماً این شایعه را شنیدهای که 1.5 میلیون پوندی که بانکهای انگلیس مسدود کردهاند، متعلق به آقا مجتبی است! یا داستان کامیون پر از شمش طلا را که به ترکیه رفته و گفتند متعلق به ایشان بوده است، حتماً شنیدهای. اثباتش کاری ندارد. سرزده و همراه هم میرویم و زندگی آقا مجتبی را ببینی.» البته آن جوان حرفم را قبول کرد، چون مرا میشناخت و گفت: «میدانم این حرفها دروغ است.» گفتم: «پس بقیه حرفها را هم به همین شکل قیاس کن. خارجیها چون میدانند مردم ایران نسبت به زندگی رهبرانشان حساس هستند، این دروغها را جعل میکنند تا بین مردم و نظام فاصله بیندازند.»
در این 13 سالی که آقا مجتبی و دخترم با هم زندگی کردهاند، هیچ وقت مساحت آپارتمانهایشان 100 متر نشده! خانهای که الان در آن زندگی میکنند، حول و حوش 70 متر است. آقا چهار تا پسر دارند که با ایشان زندگی میکنند و آنها هم زندگیهایی مشابه مادر و پدرشان دارند. جای آنها هم محدود است. داما بنده یک وقت که میخواهد ما را دعوت کند، باید حواسمان باشد که بیشتر از ده دوازده نفر نشویم، چون برای پذیرایی مشکل جا پیدا میکنند.
2 روایت خواندنی حدادعادل از سلوک فردی رهبر انقلاب
به باور من درمیان شخصیتهای درجه اول انقلاب کمتر کسی به اندازه ایشان با زبان و ادبیات و تاریخ و نیز سبکهای ادبی و شعرای فارسی و در کنار آن با ادبیات، لغت و شعر عربی آشنایی دارد.
مجله "پاسدار اسلام " در جدیدترین شماره خود طی گفتوگویی با دکتر غلامعلی حدادعادل به بیان ناگفتههایی از سیره حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب پرداخته است.
مهمترین بخش های این مصاحبه در ادامه می آید:
اظهار نظرهای رهبر انقلاب
*ایشان هم عمیق اظهارنظر میکردند و هم جانب انصاف را نگه میداشتند. یک نوع اعتدال ناشی از خردمندی در مواضع ایشان میدیدم و مشاهده میکردم که اهل افراط و تفریط نیستند و این طور نیست که با مشاهده یک حسن در فردی او را به عرش برسانند و با دیدن یک عیب او را به زمین بزنند. در عین حال که مواضع اصولی محکمی داشتند، سعی میکردند در اظهارنظر درباره افراد، بیانصافی نکنند. در مراعات کامل حقوق دیگران بسیار محتاط بودند. بنده در این 30 سالی که با ایشان مرتبط بودهام، دریافتهام که رفتارشان چقدر شبیه به امام است و در موارد گوناگون، احتیاطهای زیادی را از ایشان نسبت به افراد دیگر مشاهده کردهام.
پیشنهادات رهبر انقلاب برای تالیف کتب درسی
*من در تألیف کتابهای درسی، مخصوصاً در بخشهای تاریخی، ادبی و دینی از نظرات ایشان استفاده میکردم تا اینکه ایشان پس از رحلت حضرت امام (ره) به رهبری رسیدند و ارتباط ما بیشتر شد. از جمله مواردی که چندینبار از نظرات ایشان استفاده کردم، تدوین چهار جلد کتاب «درسهایی از قرآن» بود که بعد از آنکه بنده این درس را در برنامه درس مدارس گنجاندم، آیاتی را انتخاب کرده بودم تا درباره آنها توضیح بدهم. هم در انتخاب آیات و هم در تنظیم مطالب از نظرات ایشان استفاده کردیم.
در این چهار جلد کتاب، چندین درس هست که مشخصاً بنا به توصیه ایشان در این کتابها گنجانده شده و به برخی از آنها اشاره میکنم. البته این دروس به صورتی که در دهه 70 در درسهای مدارس بود، حالا دیگر در برنامه نیست و من آن چهار کتاب را یکجا به صورت کتابی به نام «درسهایی از قرآن» منتشر کردهام.
یکی از درسهایی که ایشان توصیه کردند در این مجموعه قرار دهیم، قصه طالوت و جالوت بود. ایشان فرمودند در این قصه معیاری برای رهبری در جامعه دینی مطرح شده است. وقتی اشراف بنیاسرائیل از پیغمبرشان میخواستند برای آنها یک رهبر سیاسی تعیین کند و پیغمبرشان فردی را از جانب خدا تعیین کرد، بنیاسرائیل گفتند که پول ندارد، شهرت ندارد: «انالله قد بعث لکم طالوت ملکا...» (بقره - 24). ایشان گفتند این آیات را در کتابهای درسی بگذارید.
برای سال آخر دبیرستان گفتند قصه یوسف را بگذارید. گفتم: «قصه مریم را گذاشتهایم.» ایشان گفتند: «آن قصه برای حفظ عفت دخترهاست، قصه یوسف را برای حفظ عفت پسرها بگذارید.» گفتم: «این بچهها قصه یوسف نخوانده، خودشان مشکل دارند. شما میفرمایید قصه یوسف را هم بگذاریم؟» و این شعر را برایشان خواندم که: «به سرما خورده لرزیدن میاموز». ایشان خندیدند و گفتند: «چه این قصه را بگذارید، چه نگذارید، این سن و سال این مشکلات را دارد. بگذارید این قصه قرآنی به عنوان نمونه بارز تقوا و عفت مردان مطرح شود.» و من دیدم که این توجه دقیقی است و این درس را در کتابهای درسی آوردم.
نظر رهبر انقلاب درباره سروش
*یکی دیگر از راههای ارتباط بنده با مقام معظم رهبری، بنیاد دائرهالمعارف اسلامی بود. معنی ندارد که نویسندگان و محققان ما برای اطلاع از واقعیتهای دنیای اسلام، یا به دائرهالمعارفهای اروپایی مراجعه کنند و یا به دائرهالمعارفهایی که مسیحیهای عرب بیروت نوشتهاند. ایشان گفتند وقت آن رسیده که ما مستقلاً و از دیدگاه خودمان، یک دائرهالمعارف اسلامی را تألیف کنیم.مرحوم دکتر شهیدی، آقای دکتر مهدی محقق، آقای دکتر ابوالقاسم گرجی که این سه تن از نظر سنی بالاتر از بقیه بودند. آقای شیرازیان که از زمان طلبگی در قم با مقام معظم رهبری آشنا بودند، آقای مهندس میرسلیم، آقای دکتر پورجوادی، آقای دکتر سروش و بنده، دکتر سروش تا همین چند سال پیش در این هیئت امنا بود. حتی بعضیها با توجه به مواضع ایشان به مقام معظم رهبری گفتند: «آیا ایشان در این هیئت باشد یا خیر؟» ایشان گفتند: «این جدایی از ناحیه ما شروع نشود بهتر است»، یعنی تا این حد مدارا میکردند که نیروها دفع نشوند، ولی بعد کار آقای سروش به جایی رسید که رابطهاش را با بالاتر از رهبری هم قطع کرد، چه رسد به رهبری!
شعر و ادبیات نزد رهبر انقلاب
*به باور من درمیان شخصیتهای درجه اول انقلاب کمتر کسی به اندازه ایشان با زبان و ادبیات و تاریخ و نیز سبکهای ادبی و شعرای فارسی و در کنار آن با ادبیات، لغت و شعر عربی آشنایی دارد. علاقه و تسلط ایشان به ادبیات عرب فوقالعاده است. ایشان نثر عربی را بسیار شیوا و نه به سبک قدما، بلکه به سبک امروز مینویسند. این ذوق ادبی و تسلط ایشان به ادبیات، به ویژه در نقد شعر، از جمله عللی بود که بنده را بیشتر به ایشان مرتبط میکرد. من در زمینه شعر خرده ذوقی دارم و ایشان در این زمینه حق بزرگی به گردن من دارند.
شعر حداد عادل برای رهبر انقلاب
*بعد از رهبری ایشان که به ابعاد تازهتری از قدرت روحی و معنوی و مهارت سیاسی و تشخیص درست ایشان پی بردم و طبعاَ عشق و علاقهام نسبت به ایشان بیشتر شد، بهذهنم رسید که شعری برای ایشان بگویم. قبلاَ برای بعضی از بستگان خودم شعر گفته بودم و از خودم میپرسیدم چرا برای ایشان که اینقدر دوستشان دارم شعر نگویم؟ به هیچ وجه هم نیت تبلیغات و سر و صدا کردن و این چیزها را نداشتم. شعری گفتم که حکایت از عشق و علاقه من میکرد. وظیفه خود میدانستم که ایشان را تأیید کنم. هرکسی به وجهی باید انجام وظیفه کند، من هم این به ذهنم رسید. غزلی گفتم و در دیداری که برای کاری با ایشان داشتم، در پایان جلسه گفتم: «آقا! من یک غزل برای شخص شما گفتهام. قبل از اینکه آن را برای شما بخوانم، شرطی دارم. میدانم که خوشتان نمیآید که از شما تعریف کنند و خصوصاَ برایتان شعر بگویند، ولی میخواهم خواهش کنم حساب جنبههای اخلاقی و روحی و معنوی خودتان را از حساب معیارهای ادبی و شعری جدا کنید. اگر شعرم خوب بود،خدا وکیلی به خاطر روحیه معنوی و رعایت جنبههای اخلاقی که در شما هست، توی سر شعر نزنید.» حتی یادم هست که دقیقاَ تعبیر «خدا وکیلی» را به کار بردم. ایشان قدری تعجب کردند که من برایشان شعر گفته بودم و خندیدند و گفتند: «باشد!» شعر را خواندم و ایشان گفتند: «نه، انصافاً شعر شعر خوبی است، ولی عیبش فقط این است که برای من گفتهاید.»
همانطور که خواهش کردم حساب شعرم را از اینکه درباره ایشان گفته بودم، جدا کردند. بعد که ایشان شعر را تأیید کردند،گفتم: «هر شاعری به ازای شعری که میگوید صلهای میخواهد. من هم صله میخواهم.» گفتند: «چه میخواهید؟» گفتم: «یکی از عباهای خودتان را» بعد از یکی دو هفته، آقای محمدی گلپایگانی زنگ زدند که: «ظاهراَ عبایی از آقا خواسته بودید. قد شما چقدر است؟ میخواهیم سفارش بدهیم برایتان بدوزند.»
روایت ساده زیستی
*در باب ساده زیستی مقام معظم رهبری کمتر صحبت شدهاست، علتش هم این است که یکی از لوازم ساده زیستی، پنهان کردن آن است. اگر کسی دائماً ساده زیستی خود را به رخ دیگران بکشد، معلوم میشود که ساده زیست نیست و تها کسانی که بهطور طبیعی از ساده زیستی کسی اطلاع داشته باشند، میتوانند درباره آن صبحت کنند.
ما در باب شیوه زندگی و کردار آقای خامنهای از قبل از انقلاب شنیده بودیم که آزاده هستند و در قید تعلقات دنیوی نیستند. بعد از انقلاب، هرچه بیشتر با ایشان آشنا شدیم،این حقیقت را در ایشان بیشتر دیدیم. بنده از آن جهت که با خانواده ایشان پیوند سببی دارم، شاید اطلاعاتم قدری بیشتر از بقیه باشد،ولی البته کامل نیست، چون نه من خیلی دنبال مطلع شدن از جزئیات بوده ام و نه داماد من که فرزند ایشان است درباره این مسایل صحبتی میکند.
خاطرهای از سالهای قبل از انقلاب نقل کنم که خود ایشان در زمان ریاست جمهوری شان برای من تعریف میکردند. ایشان میگفتند من و آقای هاشمی مدتی تحت تعقیب ساواک و در خانهای در خیابان گوته مخفی بودیم. پولی نداشتیم و زندگی خیلی بر ما سخت میگذشت. سر کوچه ما یک مغازه بقالی بود که مایحتاج خود را از او میخریدیم و به قدری به او بدهکار شده بودیم که خجالت میکشیدیم برویم و از او تقاضای نسیه کنیم. وضع مالی آقای هاشمی قدری از من بهتر بود. از ایشان پرسیدم: «حالا آن بقال کجاست؟» گفتند: «هست. مغازه هم دارد. یک بار آمد و او را دیدیم و حال و احوال کردیم.»
منظور این است که ایشان قبل از انقلاب این طور زندگی میکردند؛ بعد از انقلاب هم روحیهشان عوض نشد. در سال 60 در اوایل ریاست جمهوری شان، یک شب در خدمتشان بودم و صحبت میکردیم. صحبت طولانی شد و ایشان گفتند شام پهلوی ما بمان! من تصور کردم مثل بقیه جاها، ایشان زنگی میزنند و میزی در خور رئیس جمهور چیده میشود، لکن دیدم ایشان به منزلشان زنگ زدند و پرسیدند: «خانم! فلانی امشب مهمان ماست، شام چه داریم؟» من نشنیدم خانم چه جواب دادند، ولی حرف ایشان را شنیدم که گفتند: «عیبی ندارد، هرچه هست،بگذارید توی سینی و بفرستید. اگر هم کم است، یک مقدار نان و پنیر هم کنارش بگذارید.» شاید خانمشان فکر میکردند این خلاف احترام مهمان است، ولی ایشان گفتند: «طوری نیست، نگران نباشید.» تلفن که قطع شد و گوشی را زمین گذاشتند، گفتند: «شام به اندازه یک نفر بیشتر نداشتیم و خانم نگران بودند. گفتم اشکالی ندارد.» بعد از ده دقیق یک سینی آوردند که در آن غذای معمولی به اندازه یک نفر بود و کنار آن نان و پنیر و مختصری مخلفات دیگر گذاشته بودند. این وضعیت ذرهای برای ایشان مشکل و مهم نبود و خیلی طبیعی و راحت برخورد کردند. من در دلم خدا را شکر میکردم و الان هم شکر میکنم که یک کسی به دنیا به این شکل نگاه و این طور زندگی میکند.
خاطره ازدواج فرزند رهبرانقلاب با دختر حدادعادل
*بعضی ها هستند که به ظاهر یک جور وانمود میکنند، اما در باطن به شکل دیگری عمل میکنند. برای بنده امکان آگاهی از باطن زندگی ایشان وجود دارد و در سیزده چهارده سال گذشته هم وجود داشته است. بعضیها هم ممکن است خودشان ساده زندگی کنند، ولی فرزندانشان برخلاف پدرشان اشرافی زندگی کنند. در این مورد، برای من امکان تحقیق از این جهت هم به شکلی مطلوب وجود دارد. بعضیها ممکن است در دوره ای از عمرشان ساده زیست، زاهد و به دنیا بیاعتنا باشند و در دوره دیگری آرام آرام تبدیل به انسان دیگری بشوند.
یک مورد مشخص ازدواج فرزند ایشان با دختر بنده بود. در این سالها، راجع به این موضوع مطالبی از قول من منتشر شده است. این مطالب غلط نیست، ولی من آنها را به قصد انتشار نگفتهام و تا امروز به قصد انتشار راجع به این موضوع صحبتی نکردهام. ده دوازده سال پیش مطلبی در این باب از من منتشر شد و این اواخر هم دیدم که مجدداً آن را در یکی از سایتها منتشر کردهاند. اینها کم و بیش همان حرفهای من است، منتهی حرفهایی که در یک جمع دانشجویی، به طور خصوصی و با اصرار از من پرسیدهاند. من هم چون دیدم آگاهی از این مطالب برای آنها مفید است، روا ندیدم سکوت کنم. بعد از چند ماه دیدم آن مطالب را منتشر کردهاند. به هر حال حالا هم نه جزئیات، بلکه آن مقدار از این ماجرا را که میتواند برای جوانان و مردم مفید باشد، عرض میکنم. وقتی خواستگاری انجام شد و خانمها با هم صحبت کردند و دختر و پسر هم نشستند و با هم حرف زدند و توافقهای کلی حاصل شد، نوبت این شد که من خدمت آقا برسم و درباره مراسم و مهریه و این جور چیزها صحبت کنیم. شبی خدمت ایشان رسیدم. فکر میکنم روز 15 شعبان 1376 و حوالی آذر بود. ایشان صحبت را شروع کردند و اظهار لطف و محبت کردند و گفتند: « آقای حداد! به شما صریح بگویم که من در دنیا هیچ چیز ندارم، بچههای من هم هیچ چیز ندارند! اگر مایلید این ازدواج سربگیرد. این حرف اول و آخر من است. البته این را هم بگویم که خدا هم هیچ وقت مرا در زندگی مستأصل نگذاشته و در نماندهام و زندگی من در هر حال گذشته است. همه زندگی من، غیر از کتابهایم، در یک وانت بزرگ جا میشود!» در باب مهریه گفتند: «اگر میخواهید من عقد کنم، بیشتر از 14سکه عقد نمیکنم چون میخواهم میزان مهریه در جامعه بالا نرود. اگر نمیخواهید من عقد کنم،هرچه شما و داماد توافق کردید، یک کسی بیاید و عقد کند.» گفتم: «آقا! این چه حرفی است که شما میزنید؟ من اولاً معتقد به این هستم که باید تلاش کنیم مهریه در جامعه بالا نرود. بعد هم همه آرزو میکنند عقدشان را شما بخوانید، آن وقت عقد پسر و عروستان را کس دیگری بخواند؟» در باب مراسم هم فرمودند: «اگر بخواهید مجلسی بگیرید،من که نمیتوانم در تالارهای بیرون بیایم،ناچاریم در همین منزل و دفتر خودمان مجلس را برگزار کنیم. ظرفیت اینجا هم محدود است و باید با توجه به این محدودیت جا، مهمان دعوت کنید.» گفتم: «این حرف هم صحیح و منطقی است.» در نتیجه خانواده عروس و داماد بهطور مساوی هر کدام 150 نفر را دعوت کردیم، 75 نفر زن و 75نفر مرد، مراسم خیلی ساده برگزار شد.
میدانید که در خرید برای داماد هم رسم و رسومی هست و خانواده عروس دوست دارند آن رسمها را به جا بیاورند، مثلاً رسم است که خانواده عروس برای داماد ساعت و کفش میخرند. آقا مجتبی حاضر نبود با خانمها به خیابان و از این مغازه به آن مغازه برود. بالاخره به ایشان گفتم، بیایید من و شما با هم برویم و خرید کنیم. در تقاطع کریمخان و خیابان آبان، ساعت فروشی بزرگی بود و انواع و اقسام ساعتها را داشتند. صاحب مغازه هم از سن و سال ایشان فهمید که قاعدتاً باید داماد باشد. عکس من را هم در تلویزیون و روزنامهها دیده بود. سلام و علیک کردند و ساعتها را آوردند. آقای داماد رو کرد به فروشنده و گفت: «آقا! ارزانترین ساعتی را که دارید بیاورید من ببینم.» آن آقا خیلی تعجب کرد که این چه جور مشتری است و این چه حرفی است که میزند؟ او یک کمی ساعتها را بالا و پایین کرد و متوجه شد که این خریدار از چه سنخی است. بالاخره یک ساعت بسیار معمولی آورد و آقا مجتبی با اصرار من با خرید آن موافقت کرد. بعد هم با ایشان به مغازه کفش فروشی رفتیم و یک کفش بسیار ساده و معمولی خریدیم و این شد کل خرید ما برای داماد! ایشان آن کفش را چندسالی به پا میکرد. من چون خودم آن کفش را خریده بودم، نسبت به سرنوشت آن حساس بودم که ایشان تا کی میخواهد بپوشد! هروقت به منزل برمیگشتم و میدیدم یک کفش کهنه پشت در است، متوجه میشدم که آقا مجتبی به منزل آمده. شاید به جرأت بتوانم بگویم ایشان تا 4سال آن کفش را میپوشید.
ازجمله نکاتی که مربوط به عروسی میشد این بود که می خواستند برای داماد انگشتر بخرند. معمولاً خانواده عروس برای داماد انگشتر گرانقیمت میخرند. متدینین پلاتین و برلیان میخرند که حرام نباشد. ایشان به ما و به خانمش گفت که من طلبه هستم و دو تا انگشتر نقره هم دارم که به دستم هست. انگشتر اضافی برای چیست؟ از این طرف اصرار بود که شما میخواهید داماد بشوید و خانواده عروس باید برای شما انگشتر بخرد. و از آن طرف انکار، این بحث به نتیجه نرسید و موضوع به گوش آقا رسید. آقا به من زنگ زد و فرمودند: «آقای حداد! من در میان لوازم خودم یک انگشتره نقره با نگین عقیق دارم که کسی آن را به من هدیه داده است. این را به عروس خانم هبه میکنم و ایشان به داماد بدهد.» ما دیدیم این پیشنهاد، مشکل را حل میکند. طرفین قبول کردند. یک انگشتر معمولی بود،البته عقیق خوبی داشت. تنها اشکالش این بود که برای دست آقا مجتبی گشاد بود. خرجی که ما کردیم این بود که 600 تومن دادیم تا انگشتر را اندازه کنند و این هم شد قیمت انگشتر دامادی!
عقد و عروسی برگزار شد و قرار شد پنج، شش تا ماشین دنبال ماشین عروس و داماد راه بیفتند و از منزل ما به منزل آقا بروند. اتفاقاً شبی بود که مسابقه نهایی جام جهانی فوتبال پخش میشد. عروس و داماد هر دو منتظر بودند و مهمانها میگفتند بگذارید ببینیم نتیجه بازی چه میشود، بعد حرکت میکنیم! آقا هم در خانه خودشان منتظر بودند. آقا وقتی دیده بودند کاروان عروسی نیامده، آنچه را که در خانه داشتند خورده بودند. ما هم حواسمان نبود که یک ظرف غذا برای ایشان بفرستیم. اصلاً متوجه نشدیم و بعد این موضوع را فهمیدیم. شما ببینید کسی رهبر مملکت باشد، عروسی پسرش هم باشد، در خانه هم شام نپخته باشند و ایشان آن شب حاضری خورده باشند. برای ایشان اصلاً این چیزها اهمیتی ندارد.
بعد به منزلشان رفتیم و ایشان عروس و داماد را دست در دست دادند و دعا کردند و آندو زندگیشان را در آپارتمان سادهای شروع کردند. در این 13 سالی که اینها با هم زندگی کردهاند، هیچ وقت مساحت آپارتمانهایشان 100 متر نشده! خانهای که الان در آن زندگی میکنند، حول و حوش 70 متر است. آقا چهار تا پسر دارند که با ایشان زندگی میکنند و آنها هم زندگیهایی مشابقه مادر و پدرشان دارند. جای آنها هم محدود است. داما بنده یک وقت که میخواهد ما را دعوت کند، باید حواسمان باشد که بیشتر از ده دوازده نفر نشویم، چون برای پذیرایی مشکل جا پیدا میکنند.
حالا که صحبت از آقا مجتبی به میان آمد باید بگویم من بعد از آنکه با آقازادههای مقام معظم رهبری و مخصوصاً با آقا مجتبی از نزدیک آشنا شدم، به حکم «تعرف الاشجار باثمارها» ارادتم به آیتالله خامنهای بیشتر شد و فهمیدم که ایشان فرزندان خود را بسیار خوب تربیب کردهاند و آن صداقتی که عملاً بر زندگانی ایشان حاکم بوده در تربیت فرزندانشان تأثیر کردهاست. میدانم که آقا مجتبی هرگز راضی نیست من درباره او صحبتی بکنم و سخنی بگویم و خودش هم هرگز درباره خودش کمترین سخنی به زبان نمیآورد و از خود در برابر تهمتها و اهانتها، دفاعی نمیکند. اما جسته و گریخته میدانم که سالهاست در قم درس خارج تدریس میکند و اوقات خود را در منزل یا به مطالعه فقه و فقاهت میگذارند یا به عبادت. من طی سیزدهسال گذشته که با او نسبت پیدا کردهام هنوز صدای بلند او را نشنیدهام و گناهی از او ندیدهام. وقتی میبینم که دشمنان انقلاب و اسلام و ایران، چطور سعی میکنند چهرههای پاک را، در نظر مردم، زشت جلوه دهند احساس میکنم اگر سکوت کنم گناه کردهام.
زندگی فرزند رهبر انقلاب
*بد نیست به نکتهای اشاره کنم که همین الان به خاطرم رسید. پس از شلوغیهای بعد از انتخابات سال 88، جوانی بود که من او را میشناختم و شنیدم که او هم در این قضایا و در تظاهرات و اعتراضات و کارهای پشت صحنه بسیار فعال است. یک روز با او قرار گذاشتم و به دفتر من آمد و با او صحبت کردم و گفتم:« این حرفهایی که زده میشود و این ادعای تقلب در انتخابات، کلاً دروغ است و من اگر مطمئن نبودم، وارد میدان نمیشدم. از میان این حرفهایی که در سایتها و خیابانها و تلویزیونهای خارجی میزنند، دروغ بودن یکی را خیلی راحتتر میتوانم به تو اثبات کنم و آن حرفهایی است که راجع به آقا مجتبی میزنند. میخواهی همین الآن و بدون قرار قبلی، دست تو را بگیرم و به منزل دخترم ببرم و بگویم مهمان دارم و تو ببینی که آقا مجتبی با 40 سال سن چه طوری زندگی میکند؟ بیا برویم تا ببینی که زندگی ایشان به مراتب از زندگی یک کارمند متوسط شهرستانی سادهتر است و آپارتمانی که ایشان دارد با هیچ یک از خانههای این آقایانی که خودشان را وسط انداخته و ادعای تقلب را ساختهاند قابل مقایسه نیست. شما حتماً این شایعه را شنیدهای که 1.5 میلیون پوندی که بانکهای انگلیس مسدود کردهاند، متعلق به آقا مجتبی است! یا داستان کامیون پر از شمش طلا را که به ترکیه رفته و گفتند متعلق به ایشان بوده است، حتماً شنیدهای. اثباتش کاری ندارد. سرزده و همراه هم میرویم و زندگی آقا مجتبی را ببینی.» البته آن جوان حرفم را قبول کرد، چون مرا میشناخت و گفت: «میدانم این حرفها دروغ است.» گفتم: «پس بقیه حرفها را هم به همین شکل قیاس کن. خارجیها چون میدانند مردم ایران نسبت به زندگی رهبرانشان حساس هستند، این دروغها را جعل میکنند تا بین مردم و نظام فاصله بیندازند.»
آشپزخانه خانه رهبر انقلاب
*در مورد سادهزیستی مقام معظم رهبری، هفت هشت ماه پیش داستانی پیش آمد که گفتنی است، نوه ما که نوه ایشان هم هست، بچه نوپایی است و مثل همه بچههای نوپا، شیطان و فعال است و به همه جا سرک میکشد. میرود به آشپزخانه و در قفسهها را باز میکند و هرچه ظرف دم دستش میآید، میآورد و وسط آشپزخانه و اتاق ردیف میکند! کار به جایی رسیده که در منزل ما در قفسهها را با نخی میبندند که او نتواند باز کند. خلاصه از بس شیطان و شلوغ است، همه را کلافه میکند. یک بار به مادرش گفتم: «بابا! خانه آقا که میروید، در آنجا هم این بچه این قدر اذیت و شلوغ میکند؟» خندید و گفت: «شما فکر میکنید آنجا هم مثل اینجا این قدر وسائل و ظرف و ظروف هست؟ در اتاق آقا یک میز هست و 6 تا صندلی پلاستیکی و یک تلفن که به دیوار وصل است. اصلاً خبری نیست که فکر کنید در آنجا چیزی گیر این بچه بیاید که بتواند آنها را ردیف کند!»
وسائل خانه و زندگی شخصی رهبری
*ایشان الان هم مثل 40 سال پیش زندگی میکنند. در کتابخانه ایشان فرشی پهن است که آن قدر پا خورده که حسابی نخنما شده است و اگر آن را بخواهند بفروشند، بعید است کسی بخرد، مگر اینکه روزی بخواهند آن را به عنوان سند افتخار یک ملت قاب کنند و در موزه بگذارند و بگویند بعد از 2500 سال که سلاطین بر این کشور حکومت کرده و زندگیهای اشرافی را بر این ملت تحمیل کردهاند و بعد از آنکه پهلویها اصرار داشتند در هر منطقهای از ایران یک کاخ برای خودشان و یک کاخ برای بچههایشان بسازند و در لندن برای ولیعهد، کاخ و مزرعه بخرند، حالا این ملت رهبری دارد که هنوز فرش عروسیاش در کتابخانهاش پهن است و چنین وضعیتی دارد، در حالی که ما میدانیم بسیاری از هنرمندان قالیباف به ایشان فرش اهدا میکنند و بسیاری از رؤسای کشورهای دیگر که در دوران ریاست جمهوری به دیدن ایشان میآمدند، برای ایشان بهترین ظرفهای کشور خودشان را میآوردند و هر چیزی را که در زندگی کسی لازم باشد، از بهترین نوع آن به ایشان هدیه می کنند، اما ایشان از زمان ریاست جمهوری تاکنون، همه چیزهایی را که به اعتبار ریاست جمهوری و سپس رهبری به ایشان هدیه شده است، به ملت برگرداندهاند که در موزههای بزرگ و یا در موزه آستان قدس نگهداری میشود و هیچ یک وارد زندگی ایشان نشده است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک